گروه استانها: امامت ۶؛ وارد کوچه که شوی، جوانی رعنا که عکسش بر دیوارهای کوچه و سر در منازل نصب شده، به تو نگاه میکند. جوان ایستاده در کوچه با لبخندی بر لب تو را بهسوی خود میخواند. بعید میدانم امامت پیش از این، اینقدر معطر بوده باشد؛ آرام آرام گامهایم را به سمت منزل […]
گروه استانها: امامت ۶؛ وارد کوچه که شوی، جوانی رعنا که عکسش بر دیوارهای کوچه و سر در منازل نصب شده، به تو نگاه میکند. جوان ایستاده در کوچه با لبخندی بر لب تو را بهسوی خود میخواند.
بعید میدانم امامت پیش از این، اینقدر معطر بوده باشد؛ آرام آرام گامهایم را به سمت منزل پلاک ۵۶ برداشتم؛ روبروی در قرار گرفتم و با دقت بنر نصب شده بر سر در را خواندم. زنگ در را به آرامی فشردم. همینطور که نوشتهها را میخواندم، صدایی از پنجره توجهم را جلب کرد.
مادرش بود؛ مادر شهید محمد مهدی احمدی. اندکی بعد پایین آمد و با خوش رویی تمام مرا به منزلشان دعوت کرد. دور تا دور خانه را محمد مهدی پر کرده بود از بودنش و نبودنش. محمد مهدی احمدی جوان ۲۲ ساله بجنوردی است که ششم خرداد ماه سال جاری در هنگ مرزی زابل، در درگیری با طالبان به شهادت رسید.
شیطنتهای کودکی محمد مهدی
خانم احمدی، مادر شهید اظهار داشت: وقتی پسرم را باردار بودم، در قم با یک شهید خردسالی آشنا شدم که در منطقه عملیاتی راهیان نور به شهادت رسیده بود. عکس شهید را تهیه کردم و با خود به بجنورد آوردم. با خود میگفتم اگر فرزندم پسر شد، نامش را نام این شهید میگذارم؛ محمد مهدی.
وی افزود: محمد مهدی با آمدنش رزق و روزی و برکت را به زندگی ما وارد کرد. قبل از آمدن او، ما مستأجر بودیم ولی به برکت پاقدمش، ما صاحب خانه شدیم.
خانم احمدی گفت: کودکی محمدمهدی به شیطنت و کنجکاویهایش معروف است؛ آنقدر دوست داشت از همه چیز سر در بیاورد که کارهای عجیب و غریبی میکرد. میگفت دوست دارمکبوتر ها را با خودم به حمام ببرم و آنها را بشویم. مگر کبوترها به حمام نیاز ندارند؟
وقتی خانم احمدی از شیطنتهای پسرش تعریف میکرد، چشمانش از شدت ذوق، برق میزد؛ نمیدانم شاید هم برق چشمانش بخاطر قطره اشکهایی بود که اجازه نمیداد در ابتدای گفتوگوی مان جاری شود.
شهیدی که کمک خرج خانواده بود
چند ثانیهای گذشت و دوباره ادامه داد: شیطنت و کنجکاوی محمد مهدی همیشه در وجودش بود و همیشه دوست داشت کارهای جدیدی را تجربه کند. به خاطر همین در نوجوانی و جوانی بیکار نمیماند و هر تابستان، پس از تمام شدن مدرسه، میرفت و شغل جدیدی را یاد میگرفت؛ از گچکاری کنار پدرش گرفته تا کانال کولر سازی؛ کار در تعمیرگاه و…
مادر این شهید بیان داشت: بعد از دیپلم هم سراغ آرایشگری رفت؛ تصمیم گرفت سربازی اش را بگذراند، پروانه کسب برای آرایشگری تهیه کند و سپس در رشته حقوق ادامه تحصیل بدهد.